ماچْآقا

وبلاگ علی بهرامی

ماچْآقا

وبلاگ علی بهرامی

بگو میخوای منو

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ق.ظ | علی بهرامی | ۰ نظر

از صبح تا حالا چند باری مرده ام. منظورم مردن جسم و کالبد نیست. که یک آن قلبم از زدن و تپیدن خسته شود. یا که ریه هام پر شود از کووید و کرونا یا هر کوفت و زهرمار دیگری. که نفسم بالا نیاید و دراز به دراز بیفتم. نه. مرگ جسم خیلیم بد نیست. رهایی است. پرواز است از این دنیای تشنه به خون و غرق در سیاهی. منظورم مردن دل است. مردن روح و این چیزهایی که نمی بینیم ولی حس می کنیم. این چیزهایی که رگ و پی و عصب ندارند،ولی درد دارند. درد می گیرند و جان به لب می آورند تا جایی که آدمی هزاران بار آرزوی مرگ می کند.

توی دانشگاه همیشه صندلی آخر می نشستم. که مشرف باشم به کلاس که هر جایی نشست بتوانم ببینمش. تا کلاس تمام می شد چند باری برمیگشت،نگاهم می کرد و گریزی میزد به چرت هام و حرف های کسل کننده استاد که حکم لالایی داشت. با دیدنش چیزی توی دلم قیلی ویلی می رفت. به هوش می آمدم و چشمکی روانه اش می کردم. سرخ و سفید می شد و می خندید و عشق توی چشم هاش برق می زد. استاد چشم غره می رفت که سر کلاس جای این کارها نیست و بچه ها زیر لب می خندیدند و توی گوش هم پچ می زدند.
و حالا شده ام «نوید» توی فیلم «عصبانی نیستم».و تو «ستاره» سهیل شده ای ناپیدا و دست نیافتنی. مثل همیشه از دانشگاه می رسانمت تا در خانه تان. پدرت دارد با اخم از پنجره طبقه بالا نگاهمان می کند.می گویی:«بگو میخوای منو،دوستم داری،دیوونمی،داد بزن» داد میزنم که من از بی پولی،بیکاری،ترس از نداشتنت عصبانی نیستم. من هر روز می میرم. و دوباره خون آغشته به عشقت توی رگ هام به جریان می افتد که زندگی کن. نترس. خدا هست. درست میشه.

  • علی بهرامی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی